روز نوشته های من



به نام خدا.
پنج شنبه عصر بود که راه افتادم برم مجموعه ترنم برای یه جلسه. خیلی وقت بود که به خاطر شرایط کرونا از خونه بیرون نیومده بودم؛راستش حس اصحاب کهف را داشتم،حالا خیلی هم چیزی عوض نشده بودا ولی دوس داشتم حس اصحاب کهف را داشته باشم(حالا یکی بیاد به من بگه تو مگه میدونستی اونا چه حسی داشتند که میخوای حس اونا را داشته باشی)
به هرحال که رسیدم مجموعه و دیدارهای شیشه ای. آخه واقعا هم شیشه ای هست چون انگار دوستان و عزیزانت را از پشت شیشه داری می بینی؛نه میتونی بغلشون کنی،نه میتونی باهاشون دست بدی و نه حتی میتونی نزدیکتر از یک متر بهشون بشی.(چقدر هم که ما این فاصله یک متر را رعایت میکردیم)ولی تجربه باحالی بود،مثلا به جای دست دادن،تو هوا دستامون را برای هم ت میدادیم؛ولی خب،حتی دیدار شیشه ای هم بعد از مدت ها خیلی به دلم چسبید و کلی ازشون انرژی گرفتم. ولی واقعا چقدر نعمت داریم که خودمون خبر نداریم. کی فکرش را میکرد دست دادن با دیگران یه نعمت باشه که ممکنه یه روزی گرفته بشه. هزاران هزاران هزار و حتی خیلی بیشتر نعمت داریم که حتی نمیدونیم چی هستند و چه بنده های خوبی نیستیم که شکرش را به جا نمیاریم
بعد از دیدارها و کلی ضدعفونی شدن توسط خانم جبرییل جان،آماده شدیم برای کلاس. صحبت های خانم خاشعی عزیزم مثل همیشه لذت بخش بود؛اصن خانم خاشعی حرف میزنه ها،جیگرم حال میاد. بعد از خانم خاشعی،آقای کیانی صحبت کردند. راستش مقدمه ی حرفاشون را قبلا خیلی شنیده بودم که ماها داریم کم کاری میکنیم و معارفی که ما داریم خیلی عالی و نابه و همه تشنه هستند و از این حرف ها؛ولی خب همه میومدند حرف میزدند و میرفتند،هیچ کس نمی گفت خب بابا!حالا که میدونیم این کمبود و کم کاری وجود داره،بیاین اینکار را بکنیم تا حل بشه. البته فک کنم دلیلشم بدونما،چون اونام فقط میدونستن باید یه کاری کرد ولی نمیدونستن چه کار باید کرد. اینجاست که شاعر میفرماید به عمل باید به سخنوری نیست(بعله ماییم دیگه،از اینام بلدیم)ولی خداروشکر ایشون بالاخره راهکار را گفتند که چیکار باید کرد. البته فک کنم از لباس زرد رنگی هم که پوشیده بودند میشد حدس زد که ایشون اهل عمل کردن به دانسته هاشون هستند(آخه میفرمایند که رنگ زرد برای جذب مخاطب مفید می باشد.)حالا شایدم دلیل دیگه ای داشته ها،ولی دوس داشتم اینجوری برداشت کنم
و اماااااا.بریم سراغ قشنگ ترین صحنه در ترنم پنج شنبه
خب پنج شنبه هم جلسه حضوری بود و هر قرار بود دوتا استاد جانم(خانم خاشعی و خانم استادشریف)وبینار و لایو هم داشته باشند.
قشنگ ترین صحنه را اونجایی دیدم که خانم استادشریف عزیزم توی حیاط،پشت میز،جلوی اون درخت زردآلو قشنگه با برگ های نازش،نشسته بودند و صحبت میکردند و لایو هم گرفته میشد و یهویی پسرشون اومدند و یه عکس از مامانشون گرفتند که مامانشون هم توی لایو معلوم باشه و هم فضای حقیقی(از اون عکس خفنا). به نظر من قشنگ ترین نگاه،نگاه پرمحبت پسر به مادرشه(اللهم ارزقنا)به خصوص وقتی خدا هم یه نم بارون بزنه و دیگه فضا کلا دلچسب و لاکچری میشه.
راستی یه چیزیم یادم رفت بگم،اینکه وقتی از حضار برای یک برنامه مجازی هستیم و خب شرایط کروناست و قراره ماسک بزنیم و فاصله را رعایت کنیم،حواسمون باشه تا آخر برنامه ماسکمون روی صورتمون باشه چون یهویی و بدون هماهنگی دوربین را میچرخونند به سمت ما و خب دیگه وقتی هم نیست که بخوایم ماسک را روی صورتمون بزنیم و دوستانی که لایو را دیدند،شب میان پی وی و محترمانه میگند عزیزدل،عوام فریبی نفرما و ماسکت را بر صورتت بفرما
در مجموع برنامه ی پنج شنبه را دوست داشتم. فهمیدم خیلی کارها هست که باید انجام بدم. حس جالبیه،از یه طرف ناراحت بودم که چرا تا الان واقعا کاری انجام نشده برای  پرشدن این خلا فرهنگی و چرا من تا الان کاری انجام ندادم و از یه طرفم حس شادی و انرژی گرفتن برای اینکه بالاخره یه جا گفته شد چه کار باید بکنیم تا انشالله این کاستی پر بشه.
خداجونم شکرت بابت اینکه تونستم این حس های قشنگ را تجربه کنم،تونستم از دیدن عزیزانم خوشحال بشم و خبرهای خوب بشنوم.
خداجونم شکرت بابت تمام نعمت هایی که بهم دادی،همه اون نعمت هایی که قادر به فهمیدنشون هستم و همه اون نعمت هایی که بهم بخشیدی ولی من حتی حواسم بهشون نیس.
مرسی که هستی خداجونم


به نام خدای عزیزم.

سلام.

امروز سر کلاس آنلاین داداشم یهویی یه چیزی خیلی توجهم را جلب کرد.

دیروز کلی سر گوشی آنلاین بودیم و کلا یه صفحه معلمشون درس داد؛شب کلی انتقاد میکردم که بابا کلی وقت میذاریم و فقط یه صفحه درس میده و از این حرفا

امروز دوباره کلاس داشتن و یه صفحه درس داد.

یه لحظه پیش خودم گفتم ببین اگه همه کتاب را بخواد یه باره درس بده که نمیشه و باید آروم آروم درس بده.

تعبیر من این بود که تدریس کل کتاب یه هدف بزرگه که شاید اگه اول سال به بچه ها بگه یه ماهه این کتاب را میخوام تموم کنم،هم نشدنی هست و هم بچه ها همراهی نمی کنند ولی معلم نمیاد از هدفش دست بکشه.این کتاب یه هدف بزرگه ولی زمان درست برای رسیدن بهش معلوم شده و نکته مهم تر،روزی یه صفحه درس میده.یعنی روزی یه قدم کوچیک برای رسیدن به هدفش برمیداره.

 

هدف های بزرگ انتخاب کنیم اما برای رسیدن بهشون،زمان مناسب  را در نظر بگیریم و نکته مهم تر،روزی یه قدم،حتی کوچیک،برای رسیدن به هدفمون برداریم


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها